در مقالهى حاضر سعى بر آن است که وحى را از منظر قرآن بنگرد. بدین رو نخست اقسام تکوینى و تشریعى آن را بر مىشمارد و سپس آیاتى که معرّف حقیقت وحى و وحیانیّتِ قرآناند، اشاره مىکند. مقصود و هدف این نوشتار نشان دادن شکوه و اهمّیّت وحى در منظر قرآن است. منظرها و دیدگاههاى دیگر، هر یک به نوبهى خود درى به سوى حقایق وحیانى مىگشایند؛ اما بیشترین پرتو را خود وحى بر خود مىاندازد. ناگفته نماند در میان همهى کتابهاى آسمانى، هیچ کتابى به اندازه قرآن، دربارهى وحى سخن نگفته است و مشتقات این کلمه را در خود نیاورده است.
قرآن، علوم قرآنى، وحى، اقسام وحى.
مهمترین نکته دربارهى قرآن، همانا «وحیانیّت» آن است. خداوند، پدیده و شگفتىهاى بسیارى آفریده است، اما در میان همهى آنچه از کارخانهى آفرینش صادر شده است، هیچ مصنوعى به اهمّیّت و ارزشمندى وحى نیست؛ زیرا این پدیدهى مقدس و انسانساز، تنها روزنهاى است که ارتباط بنىآدم را با جهانِ معنا و ماوراءالطبیعه برقرار مىکند. اگر روزى در خانهى خود بنشینیم و دریابیم که همهى ارتباطهاى ما با دنیاى بیرون قطع شده است، چه احساس وحشتناکى به ما دست خواهد داد؟ مثلاً بدانیم که برق قطع شده است، خطهاى تلفن مختل شدهاند، در باز نمىشود و پنجرهها همه بسته خواهند ماند! همسایهاى نداریم و همهى آشنایان و خویشان، ما را فراموش کردهاند! اکنون در اتاقى زندگى مىکنیم که راهى به بیرون ندارد. زندگى در چنین محیط خفقانآور و تنگى، چند روز یا ساعت قابل تحمل است؟
وحى، همچون در و پنجرهاى است که ارتباط ما را با جهانهاى دیگر ممکن مىسازد. انکار یا بىاعتنایى به این عطاى بزرگ الهى، ما را سخت در این جهان تنها و بىکس مىگذارد و جز احساسِ ناامیدى و سرخوردگى، میزبان حس و منشِ دیگرى نخواهیم بود.
بدین رو است که بر هر انسان آزاده و اندیشهمندى است که به قدر وسع و توان خود دربارهى پدیدهى وحى و کتابهاى آسمانى تحقیق و تفحص کند و روح خویش را از این انعام آسمانى و نعمت بزرگ الهى محروم نکند. امّا راههاى تحقیق دربارهى وحى چیست؟ به سخن دیگر، از چه منظرهایى مىتوان وحى را شناخت و به مفاد و پیام آن دست یافت؟ آیا در این راه باید به تحقیقات نظرى و عقل گرایانه بسنده کرد و مهار تحقیق را به عقل بشرى خود سپرد؟ به قطع اگر عقل آدمى در شناخت وحى، قدرت و نیروى کافى را داشت، مىتوانست خود را جایگزین آن بکند و به صداى بلند اعلام نماید که تا من هستم، نیازى به وحى و سخنان آسمانى نیست! اما عقل آدمى هرگز چنین ادّعایى ندارد. آرى؛ به نیروى عقل مىتوان دامنهها را شناخت و تا چندین سرزمین را نیز پیمود؛ اما در این مسیر پرفراز و نشیب، به منطقههایى خواهیم رسید که پاى چوبین عقل از پیمودن آن عاجز است. به تعبیر زیباى مولوى، عقل همچون مرکبى است که آدمى را تا کنار دریا پیش مىبرد؛ اما براى سفرهاى دریایى باید مرکب دیگرى را به کار گرفت و بر آن نشست:
تا به دریا، مرکب اسب و زین بود
بعد از آنت مرکب چوبین بود(1)
اگر غیر از این بود، پیامبر گرامى نمىفرمود:
إِنّما یَعْرفُ القرآنَ مَنْ خُوطِبَ به(2)
«همانا قرآن را کسى مىشناسد که مخاطب آن است.»
به هر روى، اگر چه قرآن را جز از طریق قرآن نمىتوان شناخت، اما همهى امکانات و توانایىهاى علمى و تجربى بشر به ما کمک مىکنند که گوشههایى از عظمت این کتاب بزرگ را شناسایى کنیم. اگر از منظر جامعهشناسى به آیات وحى بنگریم، مهمترین آموزهها و رهیافتهاى جامعه شناختى را مىتوان در آن یافت. اگر از چشمانداز تاریخى به قرآن نظر بیفکنیم، بزرگترین تجارب بشرى را در آن مىتوان یافت. اگر قرآن را به چشم یک فیلسوف یا عارف در نظر آوریم، حقایق مهم هستى را در آن خواهیم یافت. اگر دیدهى دل بگشاییم، قرآن را منبع لایزال زیبایىها و لطافتهاى روحى خواهیم یافت، و اگر....
اما هر محقق و دانشمندى، خواهان آن است که این گنجنامهى حکمت و معدن وحى را از منظر وحى بنگرد تا به حقیقت آن تقرّب بیشترى بیابد؛ زیرا:
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وى رو متاب
سایه از وى گر نشانى مىدهد
شمس هر دم نور جانى مىدهد
سایه خواب آرد تو را همچون سَمَر(3)
چون برآید شمس، اِنْشقَّ القَمَر
زان که بى گلزار بلبل خامُش است
غیبت خورشید، بیدارى کُش است(4)
آرى؛ حجتِ آفتاب، نور او است و درخشندگىِ جاودانهى او در میانهى آسمان. مىتوان از طریق سایهها، بر وجود خورشید استدلال کرد، امّا نیکوترین استدلال و استوارترین برهان بر وجود خورشید، حضور درخشان و حقیقت نورافشان آن است. همین حقیقت بلند و لطیف، موجب شده است که مفسّران نامى و بزرگ مسلمان، آیات قرآن را به مدد آیات دیگر آن تفسیر کنند و به اصطلاح «تفسیر قرآن به قرآن» را بپسندند و پیش گیرند.
در پایان این مقدمه، حدیث مبارکى را از امام صادق علیهالسلام یادآور مىشویم که در آن، سخن از ارتباط و اتصال انسان به خدا از طریق قرآن است. راوى مىگوید: دعاى امام صادق علیهالسلام هنگامى که قرآن را به دست مىگرفت، هماره این بود که:
اللهُمَّ إنى أشْهَدُ أنَّ هذا کتابُکَ... وَ حَبْلاً مُتصلاً فیما بَینکَ وَ بَیْنَ عِبادِکَ؛(5)
«خداوندا! من گواهى مىدهم که این قرآن، کتاب تو است... کتابى که او را مانند ریسمانى قراردادى آویخته و متّصل میان خودت و بندگانت.
یعنى «چون قرآن را به دست گیرید و بخوانید، چنان است که به ریسمانى محکم چنگ زدهاید که یک سر آن در دست خداوند است و یک سر در دست شما، پس مقام قرآن را بشناسید و هر چه بیشتر از آن بهره ببرید، و با خواندن آن با خداى خود انس گیرید.»(6)
کلمهى «وحى» و آنچه با این کلمه همخانواده است، بیش از هفتاد بار در قرآن حضور رسانده است.(7) در این کاربردها، وحى، معانى متفاوتى بر خود مىگیرد؛ ولى غالباً در معناى ارتباط ویژه خداوند با پیامبران، به انگیزهى هدایت انسانها و تشریع احکام است. مرحوم علاّمه طباطبایى(ره) معتقدند که در میان کتابهاى آسمانى، هیچ کتابى به اندازهى قرآن، دربارهى وحى و ماهیّت و کیفیّت آن، سخن نگفته است. «قرآن مجید، بیشتر از هر کتاب مقدس دیگر، مانند تورات و انجیل، از مسئلهى وحى آسمانى و فرستندهى وحى و آورندهى آن یاد کرده و حتّى از کیفیّت وحى سخن گفته است.»(8)
با وجود این وحى در قرآن، اختصاصى به گفتگوى خداوند با پیامبرانش ندارد؛ زیرا به غیر آن نیز اطلاق شده است.
پیش از آن که دربارهى ماهیّت و کیفیّت وحى تشریعى، یعنى وحى خداوند به پیامبرانش سخن بگوییم، جا دارد که دربارهى دیگر وحىها توضیحى آورده شود. لذا این بخش از مقاله را به دو بخش «وحى تکوینى» و «وحى تشریعى» تقسیم مىکنیم. مراد از وحى تشریعى، سخنانى است که خداوند با پیامبران خود گفته و در آن، هدایت انسان منظور بوده است.
غیر از این نوع وحى را مىتوان، تکوینى نامید. البته غیر از وحى تشریعى و تکوینى- که تفصیل آنها خواهد آمد- وحى دیگرى نیز در قرآن به چشم مىخورد که عبارت است از وحى شیاطین به دوستان خود. با قدرى مسامحه مىتوان این نوع وحى را نیز در شمار وحىهاى تکوینى گنجاند؛ گر چه بهتر آن است که در مجالى دیگر، وحى را به سه بخش تکوینى، تشریعى و شیطانى تقسیم کرد و سخن گفت.(9)
خداوند به زبانهاى مختلف با آفریدگانش سخن گفته است. استفاده از این زبانها، ویژهى خداوند تبارک و تعالى نیست؛ زیرا انسانها نیز از این زبانها، در زندگى روزمرّهى خود استفاده مىکنند. مثلاً پدرى که فرزند خود را گوشزد مىکند که چنین باش و چنان نباش، در این توصیه از چند زبان سود مىجوید: گاه این توصیهها را به زبان مىآورد و با کلمات باز مىگوید؛ گاه نیز همین پند و اندرزها را به زبان دیگرى مىگوید؛ مثلاً او را به گونهاى تربیت مىکند که گویى در حال شنیدن همان پندها و توصیهها است. تربیت و تنبیه یا تشویق، خود زبانِ ویژهاى است که مىتوان آن را زبانِ تکوینى انسان نامید. غیر از خداوند و انسان، موجودات دیگر نیز زبان تکوینى دارند. تسبیح خدا بر زبان همهى آفریدگان هست؛ ولى گاه آن را با کلمات و اذکار خاص بیان مىکنند و گاهى نیز با رشد و سازگارى خود با محیط ادا مىنمایند؛ چنان که شاعرى گفته است:
هر گیاهى که از زمین روید
وحده لا شریک له گوید
بدین رواست که مولوى مىگوید اگر پنبهى وسواس "[= وسوسهها] را از گوش خود بیرون کنیم، صداهاى بسیارى را خواهیم شنید.
پنبهى وسواس بیرون کن ز گوش
تا به گوشت آید از گردون خروش
گر نخواهى در تردد هوش جان
کم فشار این پنبه را در گوش جان
تا کنى فهم آن معماهاش را
تا کنى ادراک رمز و فاش را
پس محلّ «وحى» گردد گوش جان
وحى چِبْوَد؟ گفتن از حسّ جهان(10)
به گفتهى همو، غلغلهى اجزاى جهان در همه جا پخش است و اگر ما را گوش شنیدن آنها نیست، از آن رو است که با زبان تکوینى موجودات. بیگانهایم؛ و گرنه: سنگ، احمد را سلامى مىکند(11)
کوه، یحیى را پیامى مىکند
ما سمعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامُشیم
چون شما سوى جمادى مىروید
مَحْرَمِ جانِ جمادان چون شوید
از جمادى، عالم جانها روید
غُلغُل اجزاى عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسهىْ تأویلها نژ بایدت
چون ز حس بیرون نیامد آدمى
باشد از تصویر غیبى اعجمى(12)
به هر روى مىتوان وحى تکوینى خداوند را -تا آنجا که قرآن کریم گزارش فرموده است- به موارد زیر خلاصه کرد. در این موارد، وحى در معناى غیر تشریعى آن به کار رفته است؛ یعنى مىتوان گفت وحى در این آیات، در معانى زیر به کار رفته است:
گاه مراد خداوند از «وحى» به معناى تدبیر و تقدیر است. وحى در این معنا، یعنى سنّتهاى آفرینش. بنابراین اگر خداوند مىفرماید ما به آسمان وحى کردیم، مراد آن است که چنین سنّتى را بر او مقدّر کردیم و تدبیر ما چنین بوده است. این نوع وحى، در سورهى فصّلت، آمده است.
و اوحى فى کلّ سماءٍ امرَها و زیّنَّا السماء الدنیا بِمَصابیحَ و حِفْظاً ذلکَ تَقْدیرُ العزیز العلیم.(13)
«و در هر آسمانى، کارش را بدو وحى کردیم، و آسمان این دنیا را به چراغها آذین بستیم و آن را نیک نگاه داشتیم. این است اندازهگیرى و تقدیر [خداى] قدرتمند و دانا.»
بدین ترتیب، خداوند از سنّتهایى که براى آسمان در نظر گرفته است، به وحى تعبیر مىکند.
البته مرحوم علامه طباطبایى، احتمال دادهاند که وحى در این آیه، به معناى وحى به «اهل آسمان» است.(14)
اگر این نظریه را بپذیریم، اولاً قائل به حذف «اهل» شدهایم و ثانیاً گویا نیازى به چنین تقدیرى نباشد. اگر سخن مرحوم علامه را نیز بپذیریم، خللى به اصل بحث وارد نمىشود؛ زیرا خود ایشان نیز وحى به معناى تدبیر و تقدیر را پذیرفتهاند. در این صورت مىتوان به مثالهاى دیگرى روى آورد؛ مانند آنچه در سورهى زلزال آمده است و اینکه «ما به زمین وحى کردیم که اخبار خود را باز گوید....»: یومَئذ تُحدّثُ اخبارَها بِانَّ ربّکَ اوحى لَها.(15)
در قرآن مجید، آیاتى وجود دارد که در آنها سخن از وحى خداوند به برخى موجودات زنده -غیر از انسان- است؛ مانند آنچه دربارهى وحى به زنبور عسل آمده است:
و اوحى ربّک الى النَّحلِ أن اتّخَذى من الجبالِ بیوتاً و مِن الشَجَرِ و مِمّا یَعْرِشُون ثُمَّ کُلىِ مِنْ کل الثَّمَراتِ فاسلُکى سُبُل ربّکَ ذُلُلاً.(16)
«و پروردگار تو به زنبور وحى کرد که از پارههاى کوهها و از برخى درختان و از آنچه داربست مىسازند، خانههایى براى خود درست کن. سپس از همه میوهها بخور و راههاى پروردگارت را فرمانبردارى نما.»
وحى در زندگى زنبور، همان کارى را مىکند که تعلیم و آموزش در زندگى انسان مىکند. اگر انسان براى ساختن خانهى خود، نیاز به آموزش و فنآورى دارد، زنبور همهى این دانشها و تجربهها را از راه وحى مىآموزد. ساختن خانه در این آیه، مثالى بیش نیست؛ زیرا زنبور هزاران کار دیگر نیز مىکند که هیچ یک از آنها را در مدرسه نیاموخته است؛ بلکه همگى به وحى الهى یا الهام غریزى است. برگرفتن شهد از گلها و تبدیل آنها به عسل و موم، از آن جمله است:
به گفته ملیح و زیباى مولوى:
گیرم این وحى نبى گنجور نیست
هم کم از وحى دل زنبور نیست
چونکه «اوحى الرّب الى النحل» آمده است
خانهى وحىاش پر از حلوا شده است
او به نور وحى حق عَزَّوجَلّ
کرد عالم را پر از شمع و عسل(17)
مولوى، علاوه بر زنبور، این وحى را در زندگى طوطى نیز نشان مىدهد. بدین ترتیب اختصاص وحى غریزى به زنبور را انکار مىکند؛ چنان که همهى مفسّران نیز اختصاصى در این وحى ندیدهاند.
طوطىاى کاید ز وحى آواز او
پیش از آغاز وجود، آغاز او(18)
بنابراین یکى از اقسام وحى تکوینى، همان دانشِ غریزى و الهام درونى موجودات است که به وسیلهى آن زندگى خود را سامان مىدهند. وحى در حیات جانوران، همچون عقل و شعور در انسان عمل مىکند.
بنابر آنچه در قرآن آمده است، خداوند با بسیارى از بندگان خاص خود، به زبان الهام قلبى سخن گفته و آنان را به راه راست رهنمون شده است. از جمله در قصهى مادر موسى علیهالسلام که مىخوانیم: خداوند به مادر موسى وحى کرد که فرزندش را شیر دهد و اگر بر جانِ او بیمناک شد، وى را به دریا افکند...
و اَوْحیْنا الى اُمّ موسى اَنْ ارضعیهِ فاذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَاَلْقیه فى الیمّ و لا تخافى و لا تخرنى انّا رادّو إلیکَ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرسلین.(19)
از آنجا که مادر موسى علیهالسلام در شمار انبیا نبوده است، وحى در این آیه و مانند آن، به معناى الهام و خطور قلبى است. قلب آدمیان، گاه پیامهایى را از عالم بالا دریافت مىکند که شباهت بسیارى به وحى دارد. مرحوم علامه طباطبایى(ره) نیز «تفهیم در قلب به صورت نهانى» را وحى دانسته و از جمله کاربردهاى وحى را همین گونه الهامات مىشمارند.(20)
وحى در این معنا، در ماجراى حواریون عیسى نیز به کار رفته است. آنجا که خطاب به پیامبر اسلام مىفرماید:
و إذْ اَوْحَیْتُ إلى الْحَواریُونَ أنْ آمِنوا بى و رَسُولى؛(21)
«و یاد کن، هنگامى که به حواریون وحى کردم که به من و فرستادهام، ایمان آوردید.»
هیچ دلیلى وجود ندارد که حواریون عیسى، در شمار پیامبران علیهمالسلام بودهاند. بنابراین وحى به آنان را باید از نوع الهام قلبى بدانیم.(22)
مولوى نیز اینگونه وحى را چنان عمومیّت مىدهد که گویى هر مؤمنى قادر به دریافت چنین الهاماتى هست:
مؤمنا! ینظر به نورالله شدى
از خطا و سهو ایمن آمدى
لوح محفوظ است او را پیشوا
از چه محفوظ است؟ محفوظ از خطا
نه نجوم است و نه رمل است و نه خواب
وحى حق. و الله اَعْلَمْ بالصواب(23)
پیش از این دربارهى نوعى وحى که از جانب شیاطین القا مىشود، سخن گفتیم. قرآن گرامى، به صراحت مىگوید، شیطان به دوستان خود وحى مىکند و به آنان راه خطا را مىنمایاند. از این نوع وحى به «خطورات شیطانى» نیز تعبیر شده است. این نوع وحى، تنها نوعى است که مبدأ و منشأ آن خداوند متعال نیست. مىتوان از وحى و الهامات شیطانى به «وسوسه» نیز تعبیر کرد؛ زیرا در آیات پایانى قرآنى، در سورهى ناس، خداوند خبر مىدهد که خنّاس در قلبهاى مردم، وسوسه مىافکند: یُوَسْوِسُ فِىْ صُدُورِ الناس مِنَ الجِنّة و النّاسِ.(24)
به هر روى در سورهى انعام مىخوانیم که شیاطین به دوستان خود وحى مىکنند که بنا بر آموزههاى اسلامى، وحى شیطانى، همان وسوسه و خطوراتى است که قلب مردم را نشانه مىگیرد:
اِنّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُون الى اولیائهِم؛(25)
«همانا شیاطین به دوستان خود وحى مىکنند.»
در جایى دیگر از قرآن نیز همین سخن تکرار مىشود؛ با این تفاوت که در این آیه، موضوع وحى شیاطین نیز فاش مىگردد:
و کذلک جعلنا لِکلّ نبىٍّ عدوّاً شیاطین الانس و الجِنّ یُوحى بعضُهُم الى بعضٍ زُخْرُفَ القَول غُروراً؛(26)
«و بدین گونه براى هر پیامبرى دشمنى از شیطانهاى انسى و جنّى برگماشتیم. بعضى از آنها به بعضى دیگر، سخنان آراسته القا مىکنند تا همدیگر را فریب دهند.»
از این آیه چنین برمىآید که در وحى شیطانى -بر خلاف وحى ربانى، قصدى جز فریب نیست. از آنجا که انگیزه و قصد نخستین در وحى ربانى، هدایت انسانهاست، ولى در وحى شیطانى چیزى جز فریب و گمراهى نیست، مىتوان دریافت که این دو نوع وحى، کاملاً در مقابل یکدیگرند. به همین دلیل مىتوان کلمهى وحى را از اقسام الفاظ مشترکى دانست که معانى متفاوت و متضاد دارند. به واقع استعمال و کاربرد کلمهى مقدس وحى در این گونه مصادیق، به دلیل معنایى است که در ریشه لغوى وحى نهفته است.
زیرا وحى را در معناى «اشاره»(27)، «ایماء»(28)، «الهام»(29) و «سخن پنهانى»(30) به کار بردهاند. ازهرى در اینباره گفته است: «وحى الیه بالکلامِ یحى به وحیاً و اوحى الیه و هو ان یکلّمَه بکلامٍ یخفیه مِنْ غیره.»(31) جوهرى نیز در صحاح وحى را سخن آهسته و مخفى معنا کرده است.
بنابراین، تنها وجه مشترک میان وحى آسمانى و آنچه از سوى شیاطین القاء مىشود، همان مخفى و ایماگونه بودنِ آن است.
کاربرد دیگر وحى در قرآن بشارتِ اشارهگونه است. این نوع گفتگوى خداوند با بندگان خاصش در قصهى حضرت زکریا به کار رفته است. پس از ناامیدى زکریا و همسرش از داشتن فرزندى در سن کهولت، خداوند به آنان وعده داد که صاحب فرزندى خواهند شد. سپس آنان را مکلّف به سه روز روزهى سکوت مىفرماید:
قالَ آیتُک الّا تکلّم النّاسَ ثلاثَ لیالٍ سویّاً فَخَرَجَ عَلى قَومِهِ من المحراب فَاَوْحى اِلَیْهم اَنْ سبِّحُوا بُکْرَةً و عشیّاً؛(32)
«فرمود: نشانهى تو آن است که سه شبانهروز با مردم سخن نگویى. پس، از محراب بر قوم خود درآمد و ایشان را آگاه گردانید که بامداد و شامگاه به نیایش و تقدیس خداوند بپردازند.»
آخرین نوع از انواع وحى غیر تشریعى، گفتگوى خداوند با پیامبران و اولیاى خود است که در آن حکم یا برنامهاى تشریع نشده است. رسولان الهى، دو نوع وحى از خداوند دریافت مىکردند: گاه وحى تشریعى بوده و گاه غیر آن. در نوع نخست، موظف به ابلاغ و رسالت مىشدند؛ بلکه به انجام کارى نیکو یا ایصال به مطلوب توفیق مىیافتند.(33) بنا بر عقیدهى شیعیان این نوع وحى که از آن به وحى تسدیدى یا تأییدى تعبیر مىشود، مخصوص انبیاء نبوده و امامان معصوم علیهمالسلام را نیز شامل مىشود. نمونه این نوع از اقسام وحى غیر تشریعى در سورهى انبیاء آمده است:
و جَعَلْناهم ائمةً یَهدُونَ باَمْرِنا و اَوْحَیْنا إلَیْهِمْ فِعْلَ الخیراتِ و اقام الصَّلوةِ و..(34)؛
«و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مىکردند و به ایشان انجام کارهاى نیک و بر پا داشتن نماز را وحى کردیم.»
گفتنى است که تعبیر «وحى تکوینى» براى اقسام پیش گفته خالى از تسامح لفظى نیست؛ زیرا برخى وحىهایى که تاکنون شمردیم -مانند وحى تسدیدى و تبشیرى یا الهام- به ظاهر ماهیّت تکوینى ندارند؛ اما از آنجا که تشریعى نیز نیستند، گنجاندن آنها در ردیف وحىهاى تکوینى، مناسبتتر مىنمود. به ویژه آنکه مراد از تکوین در این اصطلاح هرگونه ایجاد و آفرینش است که گاه به طریق گفتگو و مکالمه است.
این نکته را نیز نباید از یاد برد که وحى به معناى گفتگوى خداوند با بندگان خاصّش، محدود به موارد فوق نیست. زیرا به عقیدهى اهل عرفان، خداوند هماره با اولیاى خود در حال گفتگو است و هرگز آنان را از لذّت مکالمه با خود محروم نمىکند. این گفتگوها گاه شنیدنى و گاه دریافتنى و گاه از نوع ادراکات باطنى است. به هر روى پرداختن به این موضوع، نیاز به تحقیق و مجالى دیگر دارد که در حوصلهى این مقال نمىگنجد.(35)
هرگاه در قرآن مجید کلمهى وحى بدون قرینه به کار رود و بتوان از آن معناى مطلق اراده کرد، مراد وحى تشریعى است؛ یعنى وحىاى که در آن حکم یا برنامهاى از جانب خدا تشریع شده است و وظیفه مخاطب آن، ابلاغ به مردم است. وحى تشریعى که نوعى پیام رسانى و مخابرهى پیام الهى است، ویژهى انبیا است:
کذلک یُوحى إلیکَ و الى الذین من قبلک اللّهُ العزیز و الحکیم.(36)
«اینگونه خداى نیرومند حکیم به سوى تو و کسانى که پیش از تو بودند، وحى کرد.»
دانشمندان اسلامى اینگونه وحى را چنین تعریف کردهاند: «تفهیم حقایق و معارف الهى به انسانهاى برگزیده (پیامبران) به منظور هدایت انسانها از غیر طریقهاى معمول مانند حس، تجربه، عقل، شهود؛ تا اینکه آنان پس از دریافت، آن معارف را به مردم ابلاغ کنند.»(37)
وحى تشریعى، عالىترین مرتبهى ارتباط خداوند با بندگان خود است. این نوع وحى، چنان اهمّیّت و ارزشى دارد که حذف آن از زندگى، به معناى حذف همهى ارزشها و هدایتهایى است که سعادت جوامع بشرى موقوف به آنهاست. مىتوان وحى را یکى از مجارى معرفت براى انسان برشمرد؛ اما به حتم این نوع معرفت، ویژگىهایى دارد که با دیگر معارف قابل مقایسه نیست. مبادى و مجارى معرفتِ بشرى عبارتند از:
1. حس و تجربه؛
2. تعقّل و تفکّر؛
3. تاریخ و تجارب بشرى؛
4. تجربههاى درونى و شعور باطنى؛
5. وحـى.
در میان معرفتهاى پنجگانهى بالا، وحى ویژگىهایى دارد که آن را از همهى معرفتهاى دیگر برتر مىنشاند. پارهاى از این ویژگىها که وحى را به مثابهى چراغ هدایت انسان به سوى سعادت مىکند، بدین قرار است:
وحى و آنچه از جانب خداوند فرود مىآید، در هماهنگى کامل با گرایشهاى فطرى انسان است.
فأقِم وجهَک للدین حنیفاً فطرت الله التى فَطَرَ الناس علیها.(38)
«روى خویش به سوى دین پاکیزه گردان؛ فطرتى که خداوند، مردم را بر آن سرشت.»
آدمیان از طریق عقل و تجربههاى تاریخى خود نیز مىتوانند، قوانینى را بنیاد گذارند که روند زندگى را براى آنان سهل و خوشایند کند؛ اما عقل و دیگر مبادى قانونگذارى، همگى در طرح قانونى که کامل و همهسو نگر باشد، عاجزند؛ زیرا «هدایت به هر وسیله و به سوى هر چه باشد، کار دستگاه آفرینش خواهد بود. همان دستگاه که انسان را آفرید و براى وى هدفِ سعادتى قرار داده و هدایت عمومى را که هدایت انسان نیز جزئى از آن است، جزئى از برنامهى خود مقرر داشته است و روشن است که در کار آفرینش تناقض و خطا معنى ندارد و اگر احیاناً سببى از هدف خود باز مىماند یا منحرف مىشود، گناه خود آن سبب نیست. بلکه مستند به تأثیر سبب یا اسباب دیگرى است که آن سبب را خنثى مىکند و اگر مزاحمت اسباب در میان نبود، هرگز سببى دو کار متضاد و متناقض نمىکرد و در کار خود خطا و انحراف نمىپذیرفت. و از اینجا روشن مىشود که هدایت به سوى قانونى که رافع اختلاف باشد، کار عقل نیست؛ زیرا همین عقل است که به سوى اختلاف دعوت مىکند؛ همین عقل است که در انسان غریزهى استخدام و حفظ منافع به طور اطلاق و آزادى کامل عمل به وجود مىآورد.(39)» تجربههاى کهن و معاصر بشرى نیز ثابت کرده است که علم و عقل به تنهایى قادر به قانونگذارى براى بشر نیستند. اجتماعى را نیز نمىتوان یافت که هیچ تأثیرى از وحى نگرفته باشد.
اگر وحى، تعلیم و برنامهى زندگى اجتماعى انسان بر اساس برنامههاى کلان آفرینش و هدف خلقت باشد، روشن است که تکوین و آفرینش هرگز در کار خود خطا نمىکند. بدین رو، راه وحى، همان راه خلقت و فطرت انسان است. چنانکه خداوند نیز مىفرماید:
ما ترى فى خلقِ الرحمنِ مِنْ تفاوُتٍ.(40)
«در آفرینش خداى مهربان، تفاوتى نمىبینى»
وحى هم به لحاظ مبدأ (خدا) و هم به لحاظ رسانه (رسول) معصوم است؛ بر خلاف عقل، علم و تجربههاى بشرى که همچون رودخانههایى مىمانند که در مسیر خود گل و لاىهاى بسیارى را مىآورند. گاه نیز آب از سرچشمه گلآلود است.
وحى، جامع نگرشها، گرایشها و برنامههایى است که انسان را به کمال نهایى خود مىرساند. وحى در دعوى جامعیّت خود، رقیب و مخالفى ندارد. هم بنا به مضامین قرآنى و هم بنا بر آزمونهایى که وحى به اجرا گذاشته است، چنین جامعیّتى را در جایى دیگر نمىتوان سراغ گرفت. آیاتى همچون «لا رطبٍ و لا یابسٍ الا فى کتابٍ مبین»(41) و «فیه تبیان کل شىءٍ»(42) پرده از این ویژگى شگفت وحى قرآنى برمىدارد.
اگر آنچه از آسمان فرود مىآید، نیازى به تأیید یا پشتیبانى عوامل زمینى ندارد، امّا تأییدات عقلى و صحّهگذارى علمى، اطمینان بشر را به وحى آسمانى بیشتر مىکند. هیچ پدیدهى دیگرى را نمىتوان یافت که به اندازهى وحى، مستظهر به پشتیبانى علم و عقل باشد. اگر خداوند مردم را به تعقّل دعوت مىکند و عالم را برتر از جاهل مىشمارد، عقل و علم نیز وحى را در کانون توجهات مىنشانند و از همهى امکانات بالقوّه و بالفعل خود براى تأیید وحى سود مىبرند. بیش از هزار سال از نزول قرآن مىگذارد. این کتاب در میان بدوىترین مردم دنیا نازل شد. هنگامى راه زمین را پیش گرفت که زمینیان کمترین بهره را از علم و اندیشه داشتند. از آن روزگار تاکنون، جز تأیید و تحسین از جانب علم و عقل نصیب وحى نشده است.
البته هرگز نمىتوان عیار وحى را با محک عقلى بشرى یا علوم جزئى سنجید. اما هم اینکه این دو منبع معرفتى، در سایهى وحى بالیدهاند و زندگى بشر را سامان دادهاند، چنین برمىآید که تعارضى میان آنها نیست و دانشمندان مىتوانند به کمک براهین عقل و آموزههاى علمى به تأیید دستاوردهاى وحى برخیزند.
فاوحى الى عَبْدِه ما اَوْحى ما کَذَبَ الفؤادُ ما رأى اَفَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى.(43)
پیشتر گفتیم که حقیقت وحى را جز درآینه وحى نمىتوان دید. راز نهانى این پدیدهى شگفت آفرینش، به دام تحلیلهاى فلسفى یا تاریخى یا دادههاى حسى و تجربى نمىآید. یکى از دلایل اینکه ماهیّت منحصر به فرد وحى را نمىتوانیم از رهگذر تحقیقات علمى کشف کنیم، آن است که وحى پدیدهاى تکرارناپذیر است و نمىتوان آن را موضوع آزمونسنجى خویش قرار دهیم. نگنجیدن در قلمرو معیارى سنتى و متداول در نظریههاى قیاسى و عقلانى، دلیل دیگرى بر عجز علوم بشرى از شناخت وحى است.
حقیقت وحى چنان عظیم و ثقیل است که خداوند از آن به «قولاً ثقیلاً» یاد مىکند: إنّا سنُلْقى علیْکَ قَولاً ثقیلاً.(44) همچنین خداوند از پیامبر خود مىخواهد که هیچ تغییرى در وحى ندهد و آن را همان گونه که بر او نازل شده است، به مردم ابلاغ نماید.
در عظمت و سنگینى این عطیهى بزرگ الهى، همین بس که مخاطب آن روح مبارک پیامبر صلىاللهعلیهوآله بوده است و در این فرایند، هیچ ابزار یا وسیلهاى، واسطه نبوده است. وحى را هیچ نسبتى با رؤیاهاى صادق یا تجربههاى عرفانى نیست. کسانى که در صدد مشابهسازى هستند و سر آن دارند که وحى را شبیه یا هم سنخ تجربههاى معنوى آدمیان بشمارند، این نکته مهم را فراموش کردهاند که وحى، حاصل بارانِ اعجاز است و فقط از سرچشمهى عصمت مىجوشد:
کتابٌ اُحْکِمَتْ آیاتُه ثم فُصِّلِتْ مِنْ لَدُن حکیمٍ خبیر(45)؛
«این کتابى است که استحکام یافته و سپس آیاتش از نزد خداى حکیم و آگاه، تفصیل یافته است.»
از خصوصیات دیگر وحى، آن است که هم به لحاظ معنا و هم به لحاظ لفظ از جانب خداست؛ یعنى بر خلاف عقیدهى پارهاى از قرآن پژوهان گذشته و معاصر(46)، الفاظ این کتاب نیز آسمانى و از جانب ربالعالمین است.
إنا انزلناهُ قراناً عربیاً لعلّکم تعقلون.(47)
«همانا ما آن را به صورت قرآنى عربى نازل کردیم تا اندیشه کنید.»
حفظ و نگهدارى قرآن از دستبرد و تحریفها نیز بر عهدهى خدا است.
إنّا نحنُ نزّلنا الذّکر و انّا لَهُ لَحافِظُون.
«ما ذکر را بر تو نازل کردیم و ما خود آن را حافظیم.»
مرحوم علامه طباطبایى(ره) دربارهى کیفیت وحى قرآن مجید مىفرماید: «وحى این کتاب، به طور تکلیم بوده و خداى متعال با پیامبر گرامى خود سخن گفته و آن حضرت با تمام وجود خود - نه تنها با گوش- سخن خدا را تلقى نموده است.»(48)
در آیهى 52 از سورهى شورى، خداوند به صراحت مىفرماید که جز از طریق وحى یا از وراى حجاب یا با ارسال رسولان با کسى سخن نگفته است.
و ما کان لبشرٍ ان یکلمه اللّه الا وحیاً او مِنْ وراء حجابٍ او یرسِلَ رسولاً.
«هیچ بشرى را خدا سخن نگفته است مگر به وحى یا از پس پرده یا به وساطت رسولى.» از آنجا که گفتگوى خدا با پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله به وساطت رسول دیگرى نبوده است مگر جبرائیل یا روح الامین، و یا از طریق وحى مستقیم بوده، مىتوان دریافت که قرآن، بارزترین مصداق وحى و عالىترین مرتبهى آن است(49) به قول مولانا:
این همه آوازها از شه بُوَد
گر چه از حلقوم عبداللّه بود.(50)
* فارغالتحصیل جامعة الزهراء.
1 . مولوى، مثنوى.
2 . ر.ک: روضه کافى، ص312 و وسائل الشیعه، ج18، ص9 و 41.
3 . سَمَر: افسانهاى که براى خوابیدن کودکان مىگویند.
4 . مولوى، مثنوى، دفتر اول.
5 . حکیمى، محمدرضا، الحیات، ج2، ترجمهى احمد آرام، ص4.
6 . همان.
7 . ر.ک: معجم، مادهى وحى.
8 . علامه طباطبایى، قرآن در اسلام، دارالکتب الاسلامیه، ص64.
9 . ر.ک: سعیدى روشن، وحىشناسى، کانون اندیشه جوان.
10 . مولوى، مثنوى، دفتر اول، ادبیات 61 ـ 1459.
11 . منظور شهادت سنگریزهها به رسالت پیامبر در روز نخست رسالتِ ایشان است؛ وقتى که از غار حراء به سوى خانه باز مىگشتند.
12 . مثنوى، دفتر سوم، ابیات 1028 و 22-1018.
13 . فصلت، آیات 12-9.
14 . ر.ک: المیزان، ج17، ص368.
15 . سوره زلزال، آیات 5-1.
16 . سورهى نحل، آیات 8-67.
17 . مولوى، مثنوى، دفتر پنجم، ابیات 30-1228. مراد از شمع در بیت آخر، ساختن شمع از موم عسل است که در قدیم مرسوم بوده است.
18 . مثنوى، دفتر اول، بیت 1717.
19 . سورهى قصص، آیهى 7.
20 . ر.ک: المیزان، ج16، ص10.
21 . مائده، آیهى 110.
22 . ر.ک: عبده، المنار، ج7، ص 248.
23 . مثنوى، دفتر چهارم، ابیات 1852 و 1851 و 1855.
24 . سورهى ناس، آیات آخر.
25 . انعام، آیهى 121.
26 . انعام، آیهى 112.
27 . ابنمنظور، لسانالعرب، ج15، ص 240.
28 . زمخشرى، اساس البلاغه، ص668.
29 . ر.ک: خلیل بن احمد، العین، ج3، ص320 و قاموس المحیط، ج 4، ص399.
30 . ازهرى، تهذیب اللغه، ج5، ص 295.
31 . همان.
32 . سورهى مریم، آیات 11-10.
33 . ر.ک: آیتاللّه جوادى آملى، تفسیر موضوعى، ج7، ص149.
34 . سورهى انبیاء، آیهى 73.
35 . ر.ک: علامه طباطبایى، قرآن در اسلام، ص 92-93.
36 . سورهى شورى، آیهى 3.
37 . محمدتقى مصباح یزدى، راهنماشناسى، فصل اول، ص10.
38 . سورهى روم، آیهى 30.
39 . ر.ک: علامه طباطبایى، قرآن در اسلام، ص 2-81.
40 . سورهى ملک، آیهى 3.
41 . انعام، آیهى 59.
42 . نحل، آیهى 89.
43 . سورهى نجم، آیهى 12.
44 . سورهى مزمّل، آیهى 5.
45 . سورهى هود، آیهى 1.
46 . مانند نصر حامد ابوزید، در کتاب «معناى متن» ترجمهى کریمىنیا.
47 . سورهى یوسف، آیهى 2.
48 . قرآن در اسلام، ص90.
49 . سورهى شورى، آیهى 52.
50 . مولوى، مثنوى.